سفارش تبلیغ
صبا ویژن

داستانک

//میهمان آقا//

مرد با دیدن میهمان ها رنگش سفید شده بود:هنوز سفره ی خالی خانه را پر نکرده بود.بعد از سلام و احوالپرسی به بهانه ای از میهمان ها غذر خواهی کرد:و دروغی را گفت که حالش بد است و باید برود:میهمان ها بسیار جا خورده بودند چون از راه دور آمده بودند مرد بیرون رفت چند قدمی که رفت مردی او را صدا زد:مرد گفت آدرس نمی دانم و اخم هایش را در هم کرد.

مرد گفت آدرس روی پاکت است شما میهمان آقا هستید.

به پاکت نگاه کرد 4نفر و به میهمان ها تعداد درست بود"و اشکهایش که حلقه میزدند بر روی پاکت.

........................................

//سلام به ضامن آهو//

سارق با دیدن پول در دستهای پیرمرد نقشه ی شیطانی اش را در سر سامان داد و با موتور به سمت هدف حرکت کرد"

پیرمرد روبروی حرم ایستاد و سلام داد.

و موتوری که بالای وانت بود.

سارق در فکر موتورش بود که آژیرهای اتومبیلی آن را با خود همراه میکرد.

..................................................

//لبخند//

پسرک با دیدن گنبد نورانی لبخند زد"

رنگین کمان از آسمان به زمین موج میزد"

.....................................................

 

نویسنده داستانک ها-حسام الدین شفیعیان


((رویای پنهان))

 

صدای در کتری که داشت خودش رو می زد و نسیم بهاری و قاب عکس گوشه ی اتاق و پیرزنی که خیره به عکس

نگاه می کردهمه و همه منو به این سمت از زندگی می کشید که با هم بودن و دیگر برای همیشه از هم جدا بودن

را در ذهنم مجسم می کرد با گذری به کودکی خودم را می دیدم که بدون هیچ دغدغه ای در حال بازی کردن و کندن

گیلاس از درخت و خواندن کتابهای مهیج و پر عکس و دوچرخه ای که همیشه همدم من بود کمی به جلو می روم

جوانی دوره نا آرامی ها و ناکامی ها و آن موتورسیکلتی که همدم جوانی من بود و حالا دیگر به این فکر نمی کردم

که چقدر زود گذشته است..با خودم می گفتم که این سرازیری به هیچ کس مهلت فکر کردن را نداده  به آرامی نزدیک

آن پیرزن گوشه ی اتاق می شوم به صورتش نگاه می کنم او مرا نمی بیند عجب شکسته شده است..چقدر چین و چروک

های صورتش از غصه زیاد شده است ..به گوشه اتاق می روم و به حیاط نگاه می کنم حوض پر از آب و ماهی های قرمز

چرا یکدفه خالی شده در ته آن یک ماهی را می بینم ولی جان ندارد نگاهم به دوچرخه می افتد صدای چرخ های آن در گوشم

می پیچد صدای آن زنگش درینگ...درینگ کردنش چرا اینطوری زنگ زده شده است چرا چرخ هایش دیگر نمی چرخد

چرا اون زنگ قشنگش از جا در اومده در گوشه ای دیگر موتوری را می بینم که دونفر روی آن نشسته اند چقدر خوشحالند

عجب قشنگه رنگش خیلی توجه ام را جلب کرده ولی چرا اون هم به این روز افتاده هیچی ازش نمونده نگاهم را برمی گردانم

هنوز مادرم را می بینم که خیره به اون عکس نگاه می کنه من هم به اون قاب عکس خیره می شوم خودم را می بینم و روبانی

مشکی در گوشه قاب عکس.

 

داستان کوتاه-رویای پنهان//1386//-نویسنده-حسام الدین شفیعیان


پرواز ملائک

در سفره های عشق رضا همه عاشقانه خادمند

در روبرو ی گنبد نشستن با صفاترین لحظه ی مناجات با خدا که دل پر میکشد تا خدا یا رضا


این منو و این دل من ای تو گل از گل شدنم

در حرمت پرواز ملائک زحرمت وجود تو ضامن پر اعتبارست

خدا به اعتبار شما مشکل این دل گرفته زنگار را پاک میکند

همه نور همه عشق همه امید زشماست تا خدا کند گره از کار ما بگشاید

منتظر//

السلام ای یار

السلام ای یار در همه عالم یا رضا

السلام ای طبیب دل همه دل خستگان یا رضا

اینجا غریب ماییم و تو سرور همه عالمی یا رضا

فدای یا ضامن آهوشدنت یا رضا

ضریح تو موج قلب خستگانست یا رضا

بر سر در مشهد نوشته اند اینجا بهشتی بر روی زمین ست که مهربانی دارد نور گنبدش

//منتظر//


خادم آقایم

من خادم مجازی حرم آقایم

من موس بدستم و پر ندارد خوش آمدید گویدم

ولی پل میزنم به قلب زائرین مجازی تا پل صحن و گنبد دوست

من پلاک هشت مستقیم به سمت آقایم

من زائر انه تاکسی دربست به سمت حرم آقایم

//حسام الدین شفیعیان//منتظر//