آخرین یادداشت در وبلاگ http://92118.parsiblog.com/خوش آمدید
parsiblog.com
لبخند آرزوها
آرزو داشت که دوباره بخندد در سرود زندگی
به گل به طبیعت به یک کبوتر دانه دهد در آغوش زندگی
در پشت حصار یک دنیا آرزو
مادری لبخند میزد به کودکش
با آرزوی این که کودکش بخندد به دنیا به آرزوها با آرزو
امیدش رفته بود به رحمت خدا
امیدش شکسته بود و سیاه شده بود
در خواب کودک ،موج نور می آمد
خواب کودک به آرزو ی این که بدود بدنبال آرزوهایش این بود آرزوش
مادر دست کودک برگرفت ،از زمینی ها جواب رد شنیده بود
دلش شکسته بود و مجنون شده بود،مجنون ز این همه درد شکسته بود
دست کودک گرفتو سوار قطار زندگی شد به مقصد نور
راه دور در نظرش یک کوچه بود یک کوچه به باغ زندگی
قطار به ایستگاه رسیدو مسافران امید پیاده شدند
مستقیم به مقصد اصلی سوار شد
چشم به گنبد که خورد سیل اشک پر کشید تا کبوتر امید
سلامی به شکسته ترین سلام ها با لکنتی کوتاه
کودک به خواب رفته بود
صحن به صحن به دنبال روزنه ای که ببندد امید به کودکش
روضه ای سوزناک به دل مادر نشست اشک در هم شکستو موج به ساحل رسید
تیک تاک ساعت و دو عقربه به دنبال هم
کودک به خواب شیرین رفته بود از اینجا به بالا به بالاترین آرزو
خنده ای شیرین بر لبش نقش بست
کودک بیدارشدو خندید
مادر به خواب رفته بود از خستگی
کودک مادر بیدار کرد
مادر بیدار شدو کودک بدید
که می دود به سمت ضریح
و دست تکان می داد
و مردمی که با لبخند اشک مادر ز شوق می دیدند
حسام الدین شفیعیان//منتظر//