جسم با روح

مگر ما که هستیم


جز یک استخوان و پوست

که چون غرور گیردمان ز خود فاصله گیردمان

مگر ما روح را ندیده می گیریم

که جسممان را میکنیم زروح جدا

مگر یک متر جا چقد گود است

که هزینه ی تمام زندگیمان را پر کند

روح شو بدون جسم از این جسم بدون روح بگذر

روح جسم را میکند زیبا

ز این یک متر نکن غوغا
که تا چشم برهم زنی میگذرد تاریخ زما


من بدون من

من صلیب شکسته ی یک اعتقادم

من مبلغ خوبی نیستم من فقط خودم هستم
من نخ بادبادک گمگشتگی خودم هستم
من را اسطوره نکنید
من شکسته تر از این حرفها هستم
من مسلمانم و قبله ام مشخص
من را دوست نداشته باش
خدا آنجاست
تنها او را دوست بدار
ای دوست ضرر نمیکنی
او را دوست داشته باش

من در گذر از تاریخ با ارسطو

من با ارسطو چای خوردم


و از او پرسیدم حالش را

و او که واژگون شده بود در فلسفه ی حال خویش زخود

من سقراط قصه های او بودم بدون او

من چراغ سر در علامت سوال او بودم بدون خودی زخودم


من حکمت فکر او ز فکر دیگری بودم

من تنها عامل یاد خود او ز بردن یاد خودش زخود او بودم


من غافل از صحبت او سنگ کتیبه ای بودم در دوران باستان در دوران گم شدن تاریخ

حسام الدین شفیعیان//زمستان63//

اشرف مخلوقات

 

گاهی با کلاغی باید زندگی کرد


هر چند که کلاغ زدست تو ،تو را دوست داشته باشد

فرق تو با کلاغ در دست توست

گاهی باید درخت را دوست داشت ،حتی اگر از تو طلب آب کند

فرق تو با درخت اینست

گاهی باید به این اندیشید که خدا ما را برای خودمان دوست دارد 

و بی نیاز زماست

و باید برای رسیدن به خدا راز ونیاز کرد

این فرق را به این آسانی نمیتوان تشریح کرد

چون ما بنده ایم و خدا این فرق را میداند


حسام الدین شفیعیان//