ولایت عشق

در عجبم از این همه آرزو

که موج میزند در فضای آرزو

همه خسته می آیند

آقا

با دل شکسته می آیند آقا

پای پیاده می آیند 

آقا

با قلب خسته می آیند آقا

در عجبم

آقا

که گنبد تو را که میبینند

خستگی را خسته میکنند

آقا

منتظر


زندگی

 

چشمها را باید دید 

 

زیر اشک باید رفت 

 

تا اوج احساس باید پرواز کرد 

 

زیر خط خنده آواز باید سرداد 

 

با کوچ پرنده ها باید عاشق شد 

 

با اواز باید راه رفت 

 

با راه باید همراه شد 

 

و با زندگی باید را نباید را و همه را 

 

باید زندگی کرد در زندگی در این زندگی 

 

زندگی باید کرد

قاصدک 


کبوتر و کلاغ

 

کاج ها به کلاغی دل بستن

که گاهی دلش سفیدی آسمان را میخواهد
و کاج ها که خشک میشوند از دوری همان کلاغ که پایش به آسمان نرسیده عاشق شد
کلاغ به کبوتری دل بست که جلد خانه ی دوست شد
و کبوتر که ماندگار شد ماندگار با عشق شد


خط استوای من

 

چه بیهوده قدم در استوا میگذارم

من خط سرمای چای گرم استوایم
من کودک آفریقایی سرما زده ام
من اسکی مویی هستم که در خط استوا برف بازی میکند در خورشید
من قالب رمان ننوشته ای هستم که جهان موضوعش است

حسام الدین شفیعیان//آدم برفی//