من و خود بیخودی زمن

 

بیخودی به من نگو 

بیخودی به من نخند
بیخودی به من نگاه نکن
بیخودی از من نرنج
بیخودی از من نخون
من بیخودی نیستم
که بیخودی از خودی سخن بگم
من بیخودی از خودی نمی گویم
من خودم را فراموش کرده ام
من با خودم قهرم

حسام الدین شفیعیان//

من و قصه هایم

 

در بیرون از خودم


در گذشته ی کودکی بزرگ شدم

در پهنای باند زندگی 
در چای بدون قند 

مادربزرگ

خیس شدم

من با قصه هایم از اینجا

میرویم

به جایی که 

فقط من باشم

و پدرم

و من برای او قصه هایم را بخوانم

و او بگوید که تو بزرگ شدی

بدون من

با قصه هایت

 

حسام الدین شفیعیان

آجر زندگی آجری

با تو حرف میزنم آجر


با تو که محکمتر ز مایی

با تو ای آهن که ز آدم کم طاقت تری

آجر تنها بهانه ی ساختن برای زنده ماندن در آجر


و من میشمارم آجر ها را زبعد از آهن


 

حسام الدین شفیعیان//قاصدک//