سفید و سیاه

 

بال بگشا و ببین رنگ رنگین کمان دلت را

بال بگشا و ببین رنج دقایقت را
دل بسپار به گوش دلت رهسپار شو
من به من و از من گذر کن به کمال
من را که منت شده بشکن
تار عنکبوت سیاه پشت من به روح تار آینه ی رخسارت
زندگی برگشت ندارد 
تنها سفر با بلیط یک طرفه
بازگشت همه ی ما بسوی اوست
بهترین سفر مطمئن به شرط پشت بلیط 
سیاه و سفید ما

//حسام الدین شفیعیان//حسام الدین شفیعیان

دفتر تاریخ

بگو به من دلت تاب میخورد

بگو به من دلت به چه دل خوش کرده
بگو که رنگ دلت نارنجی ست
بگو که دلت سفید و بنفش می کشد
دلت به تنهایی زمین گوش میکند
رادیوی بی موج تک گوشی
باطری های زنگ زده در زمان
تاریخ با سوت مرگبار بر دایره ی زمین
هجمه ی بی ثبت در گذر خاموشی
رنگ یک زندگی
به دفتر ده به سی و چهل برگی
دفتر صد برگ به خمیدگی زمان
راز قصه ی رفتن به تاریخ کتیبه ی سنگی

حسام الدین شفیعیان

کبوتر و کلاغ

 

کاج ها به کلاغی دل بستن

که گاهی دلش سفیدی آسمان را میخواهد
و کاج ها که خشک میشوند از دوری همان کلاغ که پایش به آسمان نرسیده عاشق شد
کلاغ به کبوتری دل بست که جلد خانه ی دوست شد
و کبوتر که ماندگار شد ماندگار با عشق شد


من و خود بیخودی زمن

 

بیخودی به من نگو 

بیخودی به من نخند
بیخودی به من نگاه نکن
بیخودی از من نرنج
بیخودی از من نخون
من بیخودی نیستم
که بیخودی از خودی سخن بگم
من بیخودی از خودی نمی گویم
من خودم را فراموش کرده ام
من با خودم قهرم

حسام الدین شفیعیان//